به گزارش آفتاب ایلام - خداداد ابراهیمی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و مدیر مسئول روزنامه مهران به بهانه خاطره نوشتِ فرج براری، در یاداشتی با عنوان" اگر از جنگ نوشته باشی.." نوشت:
فرج براری، خبرنگار ایلامی، در ذهنم از نسل حسین پناهی است. ساده، صادق و خوش قلم. در جدیدترین خاطرهنوشت این رسانهنگار ایلامی؛ با عنوان؛" اگر از حال ما خواسته باشی..." ردپایی از متمایز نوشتن و متفاوت اندیشیدن، دیده میشود با تصویرسازیهای ماهرانه، او بیپیرایه مینویسد، گویی اینکه از نزدیک با تو حرف میزند و نجوا میکند، به سادگی و عاری از تعقید زبان...
"صدای هواپیمای عراقی، وقتی بر فراز روستا عبور میکرد، ما سراسیمه با کفشهای لنگه به لنگه فرار میکردیم..."
خاطره نوشت فرج براری، هم داستان است، هم خاطره، هم گزارش؛ "جنگ، پیرمرد روستا را به خاطرم میآورد که هر روز بر فراز تپهی مشرف به جاده مینشست، چوب سیگارش را از کیسهی تنباکو بیرون میکشید، سیگاری میپیچید، روشن میکرد و در انتظار بازگشت تنها پسرش از جبهه، به خط دراز جاده چشم میدوخت..."
نویسنده "اگر از حال ما خواسته باشی..."، روان و روراست، دستت را میگیرد و به کوران حوادث جنگ میبرد. جنگی که کابوس کودکان دهه شصت بود؛ "آدم فکر میکند که هنگام نوشتن این نامهها در چه حالی بوده؟ آیا در تنهایی فکر میکرده؟ آمادهی رزم بوده؟ یا زیر گلولهباران دشمن به گوشهی سنگری خزیده بود تا این نامه را بنویسد و بعد بلند میشود و رو در روی دشمن، میایستد..."
او برخی زوایای مکتوم جنگ را یادآور میشود. همان حقایق تلخ جنگ، مثل برخی نامههای جبهه، که ماهها بعد از شهادت رزمندگان، به دست خانوادههایشان میرسید و چه دردناک بوده؟!
نویسنده خاطره نوشت" اگر از حال ما خواسته باشی...!" به یکی از صدها درد و دغدغهی جانبازان جنگ، هم اشارتی و هم تلنگری دارد؛ جنگ، حالا همسایه جانباز قدیمی را در یادم زنده میکند با ترکشهای مانده در سرش، بعضی اوقات تشنج عجیبی سرتاسر بدنش را فرا میگرفت، دست و پایش قفل میشد و روی زمین افتاد... اما دردی که بیشتر او را آزار میداد، قضاوت و نگاه متفاوت مردم بود.
او امواج انفجار گرفته بود، شیمیایی شده بود، ترکشها و گلولهها در جانش نشسته بود، تمام این دردها را با گوشت، پوست و استخوانش لمس کرده بود، حالا از نگاه مردم متهم میشد، به اینکه: خوش به حالش، حقوق مفت میگیرد.
هرچند واژههای فرج براری، در این نوشتار، بوی خوش صلح میدهد اما شاید خواسته بگوید؛ اگر از حال ما خواسته باشی، اگر از جنگ پرسیده باشی، حال ما نسلهای دهه شصت، خوب بود اما شما این را باور نکنید!
مرحبا به فرج براری، نویسنده خوش قریحه و روزنامهنگار خوش قلم ایلامی که از زاویه دیگر، نگاهی متفاوت به جنگ داشته است.
امید دارم و دعا میکنم که روزی روزگاری برای پرچم سفید صلح، برای آرامش بشریت، برای روزهای روشن فردا، بنویسیم و خبرنگار جنگ که نه، خبرنگار صلح باشیم و با تألیف کتابهای فاخر و یادنوشتهای اثرگذار، از سیمای سفید صلح در جهان، رونمایی کنیم.
*رزمنده دوران دفاع مقدس
فرج براری، خبرنگار ایلامی، در ذهنم از نسل حسین پناهی است. ساده، صادق و خوش قلم. در جدیدترین خاطرهنوشت این رسانهنگار ایلامی؛ با عنوان؛" اگر از حال ما خواسته باشی..." ردپایی از متمایز نوشتن و متفاوت اندیشیدن، دیده میشود با تصویرسازیهای ماهرانه، او بیپیرایه مینویسد، گویی اینکه از نزدیک با تو حرف میزند و نجوا میکند، به سادگی و عاری از تعقید زبان...
"صدای هواپیمای عراقی، وقتی بر فراز روستا عبور میکرد، ما سراسیمه با کفشهای لنگه به لنگه فرار میکردیم..."
خاطره نوشت فرج براری، هم داستان است، هم خاطره، هم گزارش؛ "جنگ، پیرمرد روستا را به خاطرم میآورد که هر روز بر فراز تپهی مشرف به جاده مینشست، چوب سیگارش را از کیسهی تنباکو بیرون میکشید، سیگاری میپیچید، روشن میکرد و در انتظار بازگشت تنها پسرش از جبهه، به خط دراز جاده چشم میدوخت..."
نویسنده "اگر از حال ما خواسته باشی..."، روان و روراست، دستت را میگیرد و به کوران حوادث جنگ میبرد. جنگی که کابوس کودکان دهه شصت بود؛ "آدم فکر میکند که هنگام نوشتن این نامهها در چه حالی بوده؟ آیا در تنهایی فکر میکرده؟ آمادهی رزم بوده؟ یا زیر گلولهباران دشمن به گوشهی سنگری خزیده بود تا این نامه را بنویسد و بعد بلند میشود و رو در روی دشمن، میایستد..."
او برخی زوایای مکتوم جنگ را یادآور میشود. همان حقایق تلخ جنگ، مثل برخی نامههای جبهه، که ماهها بعد از شهادت رزمندگان، به دست خانوادههایشان میرسید و چه دردناک بوده؟!
نویسنده خاطره نوشت" اگر از حال ما خواسته باشی...!" به یکی از صدها درد و دغدغهی جانبازان جنگ، هم اشارتی و هم تلنگری دارد؛ جنگ، حالا همسایه جانباز قدیمی را در یادم زنده میکند با ترکشهای مانده در سرش، بعضی اوقات تشنج عجیبی سرتاسر بدنش را فرا میگرفت، دست و پایش قفل میشد و روی زمین افتاد... اما دردی که بیشتر او را آزار میداد، قضاوت و نگاه متفاوت مردم بود.
او امواج انفجار گرفته بود، شیمیایی شده بود، ترکشها و گلولهها در جانش نشسته بود، تمام این دردها را با گوشت، پوست و استخوانش لمس کرده بود، حالا از نگاه مردم متهم میشد، به اینکه: خوش به حالش، حقوق مفت میگیرد.
هرچند واژههای فرج براری، در این نوشتار، بوی خوش صلح میدهد اما شاید خواسته بگوید؛ اگر از حال ما خواسته باشی، اگر از جنگ پرسیده باشی، حال ما نسلهای دهه شصت، خوب بود اما شما این را باور نکنید!
مرحبا به فرج براری، نویسنده خوش قریحه و روزنامهنگار خوش قلم ایلامی که از زاویه دیگر، نگاهی متفاوت به جنگ داشته است.
امید دارم و دعا میکنم که روزی روزگاری برای پرچم سفید صلح، برای آرامش بشریت، برای روزهای روشن فردا، بنویسیم و خبرنگار جنگ که نه، خبرنگار صلح باشیم و با تألیف کتابهای فاخر و یادنوشتهای اثرگذار، از سیمای سفید صلح در جهان، رونمایی کنیم.
*رزمنده دوران دفاع مقدس